- گزارش تصویری از آئین نکوداشت نویسندگان حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس شهرستان دشتستان
- اینستاگرام نظرآقا سلام ۵ هزار تایی شد
- طغیان رودخانه نظرآقا بر اثر بارش شدید باران
- کتاب «دختری در نهمین روز پاییز» اثر نویسنده اهل نظرآقا رونمایی شد
- بازدید رئیس جهاد کشاورزی سعدآباد به همراه رئیس شورای اسلامی نظرآقا از نخلهای خسارت دیده این منطقه
- رویش خیار گرگو در منطقه سعدآباد
- اولین بارش باران پاییزی در روستای نظرآقا
- آبیاری نخلها در تاریکی شب
- آماده سازی زمین برای کاشت سبزیجات توسط پیرمرد دهقایدی + تصاویر
- تصاویری از خرماگیری سنتی در نظرآقا
آقا رحیم دوباره شناسنامه رو گرفت تو دستش و برد بالا.یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به شناسنامه، رو کرد به مامانم و گفت: والله؛ که این شریفهی شما با عکس فریده مو نمی زنه! بیا نگاش کن دوباره! میبینی چشم و ابروشون کپی همه؟!
نظرآقا _ اعظم دریسی: آقا رحیم دوباره شناسنامه رو گرفت تو دستش و برد بالا.یه نگاهی به من کرد
و یه نگاهی به شناسنامه، رو کرد به مامانم و گفت: والله؛ که این شریفهی شما با عکس فریده مو نمی زنه! بیا نگاش کن دوباره! میبینی چشم و ابروشون کپی همه؟!
مامان در حالی که سرش رو به علامت تأیید تکون می داد، قوری رو برداشت و استکان ها رو پر از چای کرد و گفت: صورت فریده کمی تپلتره ولی خب شبیهن دیگه! حالا چرا خودش نمیخواد رأی بده؟
- فریده چند وقتی هست ناخوشه، تو خونه خوابیده، گرفتار دوا درمونش هستند. یه رأی هم برا ما یه رأیه فرخنده خانم! ماها برا آقا محمدی رأی جمع نکنیم کی باید جمع کنه؟! ماها هم ولایتی و قوم و خویشش هستیم! نفعشم به روستای خودمون میرسه!
این شریفه رو راضی کن جمعه بیاد رأی بده! همهش داره چپ چپ نگاه میکنه!
صدای غرغر کولر آبی میپیچید توی اتاق و قطرههای ریز آب میپاشید توی صورتم!
موهای کم پشت جلوی سر آقا رحیم همراه باد کولر تو هوا میرقصیدند.چای رو ریخت توی نعلبکی و شروع به هورت کشیدن کرد. آبجی شهلا کنارم نشسته بود و هیچی نمیگفت. آرنجمو زدم به پهلوش، و زیر لبی گفتم: چقدرم دماغ آقا رحیم گندهتر شده، همش می خوره به نعلبکی!
شهلا که داشت خندهشو قایم میکرد گفت: بدبخت این قدرم دماغش گنده نیست! تو الان چشم دیدنشو نداری، واسه همینه!
چای خوردن آقا رحیم که تموم شد، بلند شد و اومد سمت من و شهلا.ما دو تا جلوش بلند شدیم و ایستادیم. داشتم با گوشهی روسریم بازی میکردم که نگاهش نکنم.آقا رحیم گفت: این قد دمق نباش شریفه! حالا بده برا خودت میری رأی میدی؟! خداییش کدوم یک از همکلاسیهات میتونن رأی بدن هان؟! آرزوشونه بتونن رأی بدن! اینم حالا که انتخابات رفته دور دوم و هر جوریه باید همت کنیم آقا محمدی بره مجلس!
هنوز دستم به گوشهی روسریم بود و باهاش بازی میکردم.مِن و مِن کنان گفتم: آخه من تا حالا این جور جاها نرفتم! اگه منو گرفتن چی؟!
- اوووه چقدر شلوغش میکنی تو! خودم باهاتونم، شهلا هم از تو بزرگتره و امسال باید رای بده دیگه. دوتاتونو جمعه عصری میبرم حوزه انتخابی روستا بغلی خودمون.اینجا نمیخوای رأی بدی که میترسی!
-من از تقلب توی امتحانم میترسم چه رسد به...
آقا رحیم حرفمو قطع کرد و گفت: خوبه خوبه! مخمو تلیت کردی! کلاس دهمی مثلاً و این قد میترسی؟!
دیگه نه نمیاریا! شناسنامه رو با خودم میبرم خونه، جمعه تو فریده هستی، فهمیدی؟! فریده!
آقا رحیم که رفت، نشستم و شروع کردم به غر زدن. شهلا و مامان هم نشسته بودند ادای آقا رحیم رو درمی آوردند و میخندیدند.
پنجشنبهها درسای مدرسه کمی سبکتر بود. توی نیمکت مشغول نوشتن معنی نثر ادبیات بودم. بچهها گروه گروه توی نیمکت ها مشغول حرف زدن بودند. حرف زدنمون دربارهی انتخابات با احتیاط بود. چند باری به گوش خانم ناظم رسونده بودند و اومده بود بهمون تذکر داده بود بحث انتخاباتی نداشته باشیم.
مهناز از نیمکت آخری بلند بلند دوستم فریده رو صدا زد. سرمو چرخوندم عقب و گفتم: ها چیه؟!
مهناز که دولپی پفک میخورد. دهنش باز موند و گفت: آخه تو فریدهای؟! نه میخوام بدونم تو فریدهای؟!
تازه فهمیدم چه گندی زدم. خندیدم و گفتم: خب دوستش که هستم، مگه نه فری؟!
فریده که همزمان داشت ادبیات مینوشت، دستش رو گذاشت روی کلمهای که متوجه معنیش نمی شد و گفت: آره تو امروز یه چیزیت هست شریفه! حالا این چیه نوشته؟! اطناب نوشته؟!
-: آره نوشته اطناب!
حالا شنبه که اومدم، بهت میگم، چرا من فریدهام!
فریده با خنده دستش رو گذاشت روی پیشونی من و گفت: نه؛ تب نداری! قضیه یه چی دیگهست و دوتایی زدیم زیر خنده.
شب وقت خواب، از این پهلو به اون پهلو میشدم. مدام تصویر فردا رو از ذهنم میگذروندم، چی میشه یعنی؟!
میدونستم شهلا هنوز از صدای لحاف و تشک من خوابش نبرده، خیره شدم به سقف اتاق و گفتم: شهلا موقع رأی دادن خیلی شلوغ میشه نه؟!
شهلا توی تاریکی صورتش رو چرخوند سمت من، و موهاش که کامل ریخته بود دور گردنش رو کنار زد و گفت: هنوز تو فکر فردایی؟! آره شلوغ میشه! تازه مرتب هم یه نگاه به عکس شناسنامهت میکنن. یه نگاه به خودت، خلاصه از رفتارت میفهمن خودتی یا نه؟! حواست جمع باشهها، مامورای پاسگاه هم اونجان معمولاً!
-: هی خدا! از تقلب تو امتحان ریاضی جلو خانم ناظم هم سختتره!
صدای مامان از اتاق بغلی اومد.بگیرین بخوابین، نصف شب شد دخترا! چقد حرف می زنین آخه؟!
این قدر خیره به دیوار اتاق شدم که خوابم برد.
صبح که شد، بابا و داداش شهرام و مامان تو تکاپوی رفتن به حوزهی انتخابی بودند و سفارش ناهار رو به من و شهلا میکردند.
روستا حسابی شلوغ بود الان. همه توی صف بودند. تعصّب خاصی هم برا رأی دادن به آقا محمدی داشتند.خیلی ها هم از شهرهای اطراف اومده بودند که تو روستای خودشون رای بدن. توی کوچه هر کی رد می شد، بلندبلند دربارهی شلوغی انتخابات حرف میزد.
کمکم داشت عصر میشد. من و شهلا مانتو پوشیدیم و چادرهامونو دم دست گذاشتیم تا آقا رحیم با ماشین بیاد دنبالمون، بریم روستای بغلی برا رأی دادن. صدای بوق ماشین آقا رحیم که اومد من و شهلا توی حیاط دویدیم تا رسیدیم کنار در.مامان توی حیاط کنار درخت لیمو نشسته بود و داشت بادمجونا رو پوست میگرفت.برامون دست تکون داد و گفت: الهی قربونتون بشم که دوتاتون هم قد همین مادر! قدم رأی دادنتون خیر باشه و دعا کنید آقا محمدی ببره این دفعه!
من و شهلا نگاهی به هم کردیم و زدیم زیر خنده. دست برا مامان تکون دادیم و دویدیم رفتیم توی کوچه. ماشین پیکان رنگ و رو رفتهی آقا رحیم جلوی در حیاط بود. در عقب رو که باز کردیم، در نالهای کرد و هل خورد سمتمون.شهلا خنده اش گرفته بود ولی من هنوز از دست آقا رحیم کفری بودم که به زور داره منو میبره رأی بدم.از جهتی هم جو انتخابات و تعصبات قوم و قبیلهای، دلم میخواست آقا محمدی رأی را ببره و روی طرفدارای اون یکی کاندیدا کم بشه!
حوزهی انتخاباتی روستای بغلی خیلی شلوغ بود. سوزن مینداختی به زمین نمیرسید. سربازای پاسگاه اون جا بودند و من با ترس نگاهشون میکردم. همهمه توی جمعیت بود.پیرمردی که سواد نداشت رو چند نفر همراهی می کردند که براش تو برگهی رأی بنویسن. پیرزنی اون گوشه، عصا به دست،در حالی که زیر بغلش رو گرفته بودند، به سمت میز نزدیک میشد.شناسنامههای ما توی نوبت بودند.
گوشهی روسری ابریشمی تو دستم بود و هی میچرخوندم لای انگشتم.شهلا با آرنجش زد به پهلوم و توی گوشم گفت: هی فریده حواست کجاست؟! داره اسم تو رو میخونه!
رفتم جلوی میز. آقایی که پشت میز بود، عینکش رو گذاشته بود نوک دماغش، و با دقت منو نگاه میکرد. یه نگاه به شناسنامه، یه نگاه به من، با دست عینکش رو جابجا کرد و گفت: فریده حیدری تویی؟!
آب دهنمو به زور قورت دادم و گوشهی روسریمو رها کردم و گفتم: ها؟! بله بله خودمم!
-: رأی اولی هستی! خیله خوب! بیا اینم برگ رأی. خانم اکبری! شناسنامهشو بدین مهر بزنن.دخترم اون آخر انگشت بزن و برو رأی بده!
یکی یکی اسامی رو میخوندند و من هنوز استرس داشتم.انگشت که زدم، یه خانم میز آخری بود و با لبخند برگه رأی رو داد دستم، گرفتم و رفتم سمت صندوق.
خودم و شهلا با هم بودیم.خودکار برداشتیم و با دقت نگاهی به دیوار کردیم. اسم دو تا کاندیدا رو نوشته بودند. شهلا گفت: دقت کن دیگه، اسم آقا محمدی دوتیکهست هر دوتاش رو بنویس.محمد جعفر بنویس، یادت نره، و گرنه رأی باطل میشهها!
رأیها رو نوشتیم. وقت انداختنشون به صندوق، یه حس افتخار داشتم.صدای آقا رحیم میپیچید توی مغزم که میگفت: یه رأی هم رأیه!
صدای چلیک چلیک دوربین ها و برق فلش زدنشون رو روی صورتم احساس میکردم.به قول شهلا اینم از مراحل جوگیر شدن و رأی اولی بودنه که مدام صحنههای تلویزیون میاد جلوی چشممون.
انتخابات تموم شده بود.اون همه سر و صدا و همهمه حالا جای خودشو به سکوت سنگین و انتظار داده بود.
همه به فردا فکر می کردند که شمارش آراء تموم بشه و نتیجه رو اعلام کنند. یه عده از بزرگای روستا رفته بودند در فرمانداری نشسته بودند، تا خبردار بشن چی میشه بالاخره.
تو مدرسه هم، همه سکوت مطلق بودند.
کسی جرات نداشت تا نتیجه اعلام نشده کری بخونه، و بعدش ضایع بشه.
بعد ناهار همه داشتند دربارهی اوضاع شمارش آراء حرف میزدند.نتایج نزدیک هم بود.شهرستان و روستاها تقریبا نصف نصف هوادار کاندیداها بودند و رقابت نفس گیری بود.
توی حیاط نشسته بودیم که صدای نی و تنبک پیچید توی خیابون. بابا و شهرام هنوز نیومده بودند خونه که بفهمیم چه خبره.صدای نی بلندتر و بلندتر میشد. کوچهی ما نزدیک خیابون اصلی روستا بود.پریدم از حیاط بیرون ببینم چه خبر شده، صدای بلند سوت و کف زدن میومد.رسیدم سر کوچه، خیابون از اینجا معلوم بود، چندتا ماشین بودند، یکی نیهمبون میزد، یکی تنبک، پسرا و مردا توی ماشین کناری کف و سوت میزدند و بلند بلند اسم کاندیدای خودشون رو با آواز می خوندند.رأی بردنت مبارک!مبارک! هیی هیی!
و دهن کجی به جوونای روستا که کنار خیابون ایستاده بودند، کردند و رفتند.
آقا رحیم سرش رو تکون می داد و گوشهی لبش رو میگزید و زیر لب میگفت: ای بخشکه شانس! رأی رو بردند!
در حالی که برمیگشتم سمت حیاط خودمون، جملهی اون روز آقا رحیم یادم میومد و پوزخند می زدم: یه رأی هم یه رأیه!
تازه ترین اخبار
- اولین قضاوت بانوی دشتستانی در لیگ برتر فوتبال ایران
- گزارش تصویری از آئین نکوداشت نویسندگان حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس شهرستان دشتستان
- شماره جدید پیراهن فوتباليست نظرآقایی در لیگ برتر مشخص شد
- اینستاگرام نظرآقا سلام ۵ هزار تایی شد
- تجلیل از دانشجویان مرکز علمی کاربردی شبانکاره
- زهرا راوند عضو هیت مدیره اتحادیه خیاطان شهرستان دشتستان روز خیاط را تبریک گفت
- کت و شلوار به شهردار برازجان نمی آید
- طغیان رودخانه نظرآقا بر اثر بارش شدید باران
- فراخوان مسابقه طراحی لوگو تلویزیون اینترنتی شهرداری برازجان
- استوری جدید داور لیگ برتری فوتبال از طبیعت نظرآقا
- پانزده میلیون ریال وجه نقد بین نیازمندان روستای نظرآقا توزیع شد
- پاسخ حجتالاسلام کشاورز امام جمعه سعدآباد در خصوص رسانه ای شدن عکس توزیع بادنجان توسط پایگاه بسیج سلمان فارسی روستای نظرآقا
- عضو شورای اسلامی روستای بشیرآباد با انتشار یک پیام در فضای مجازی خبرساز شد
- درگذشت زنده یاد غلامعلی شکیبا + آگهی فوت
- رویش گیاهان محلی در زمینها و دشتهای نظرآقا
- برگزاری کارگاه آموزشی کشاورزان استان بوشهر در نظرآقا
- صغری پاو دار فانی را وداع گفت + آگهی فوت
- کتاب «دختری در نهمین روز پاییز» اثر نویسنده اهل نظرآقا رونمایی شد
- بازدید رئیس جهاد کشاورزی سعدآباد به همراه رئیس شورای اسلامی نظرآقا از نخلهای خسارت دیده این منطقه
- تگرگ شدید روستاهای منطقه سعدآباد در دشتستان را سفیدپوش کرد
- فرمانده پاسگاه انتظامی نظرآقا در غم از دست دادن مادر به سوگ نشست
- وقتی باران نقایص پروژه های بی اساس موسوی نژاد دهیار سابق نظرآقا را نمایان میکند
- اهتزاز پرچم امام حسین(ع) در دل نخلستانهای نظرآقا
- مادر شهید محمدحسن بحرینی در روستای بشیرآباد دار فانی را وداع گفت
- رویش خیار گرگو در منطقه سعدآباد
پربیننده ترین
- اولین قضاوت بانوی دشتستانی در لیگ برتر فوتبال ایران
- پیام تبریک زهرا راوند دهیار روستای حسن آباد به مناسبت روز شهرداریها و دهیاریها + عکس
- طغیان آبشار منطقه سعدآباد در اثر بارندگی های اخیر
- مرگ تلخ محسن خلیلی بر اثر ایست قلبی + عکس
- جشن بزرگ گرامیداشت روزهای کارگر و معلم در شهر برازجان برگزار شد + تصاویر
- آرایش خوشه های نخل یا (کنه زدن) به روایت تصویر در روستای نظرآقا + تصاویر
- بزرگداشت سرداران و شهدای حماسه مجنون در دشتستان بوشهر برگزار شد + تصاویر
- برنامه تلویزیونی یه خونه یه دریا با گزارشی از زوج کارآفرین دشتستانی در هفته حجاب و عفاف روی آنتن رفت + تصاویر
- گزارش تصویری از دیدار نماینده دشتستان با مردم نظرآقا
- تعزیه سنتی شهادت ابوالفضل العباس (ع) با حضور مردم در آبپخش برگزار شد
- شکست غیر منتظره کشاورز تل سرکوب مقابل آزادی شبانکاره/ کار صعود شاگردان اصغر حسین زاده به هفته پایانی کشید
- استقلال تل سرکوب با شکست تیم بشیرآباد یک گام دیگر تا قهرمانی دشتستان فاصله دارد
- تیم فوتبال ۷ نفره ایران بهمراه فوتبالیست سعدآبادی قهرمان آسیا شد
- شاپور رزمجو نائب رئیس شورای اسلامی شهرستان دشتستان شد
- حسین احمدزاده دار فانی را وداع گفت